آرشیو شعر ایران و جهان:شمس لنگرودی

ساخت وبلاگ

واژبلاگ

 

 

از گلی که نچیده ام
عطری به سرانگشتم نیست
خاری در دل است.

"محمد شمس لنگرودی"
***
میوه بی مانندت
عطر توست، شکوفه نارنج!
توده یی از عطرها
که از آسمانش می چینیم.
چه مثل شبنم صبحگاهان باشی
چه شکل شاخه مرجان
میوه بی مانندت
عطر توست.

"شمس لنگرودی"
***
این موسیقی
می افتد از دهان
تو اگر نخوانی.

"شمس لنگرودی"
***
آنقدر به تو نزدیک بودم
که تو را ندیدم
در تاریکی خود، به تو لبخند می‌زنم
شکرانهٔ روزهایی
که کنار تو
راه رفته‌ام.

"شمس لنگرودی"
***
بی‌ آنکه تو را ببینم
در تو رها می‌شوم
و در کف دریا چشم می‌گشایم
رودم
و به غرق شدن در تو معتادم!

"شمس لنگرودی"
***
تو را به ترانه‌ها بخشیدم
تو را به ترانه‌ها بخشیدم
به صدای موسیقی
به سکوت شکوفه‌ها
که به میوه بدل می‌شوند
و از دستم می‌چینند
تو را به ترانه‌ها بخشیدم
با من نمان!
عمر هیچ درختی ابدی نیست
باید به جدایی از زندگی عادت کرد.

"شمس لنگرودی"
***
 
گل سرخ
گل سرخ

آتشی است

که نمی سوزاند

جز با شنیدن نام تو ...     

"شمس لنگرودی"
***
دوست دارم در این شب دلپذیر- شمس لنگرودی
دوست دارم
در این شب دلپذیر
عطر تو
چراغ بینایی من شود
و محبوبه شب راهش را گم کند

دوست دارم
شب، لرزان از حضورت
پایش بلغزد
در چاله ای از صدف که ماهش می خوانند
و خنده آفتاب دریا را روشن کند

اما نه آفتاب است و نه ماه
عصرگاهی غمگین است
و من این همه را جمع کرده ام
چون دلتنگ توام

"شمس لنگرودی"
***
دست‌های تو
دست‌های تو انگار
پرچم‌های صلح‌اند
بر خرابه‌ی روزهای من
که جز نشانه‌ای از گنج‌ها در او باقی نیست
زورق‌ها و نگهبانانی
که باروت کشف‌شده را به جزیره‌ی دور می برند.

 

دست‌های تو انگار
سیم‌های تارند
که ترانه‌های حرام را پنهانی
در آتش رودخانه‌های‌شان حفظ می‌کنند،
رودهایی روشن
که صورت سربازهای شکست‌خورده را
در آتش زخم‌ها می‌شویند.

 

دست‌های تو
صبحی روشن‌اند
صبح جمعه‌ی پاییز
که زیر ملافه‌ی سردی به موسیقی دوری گوش می‌کنم.

 

ای سرمای صبح
که شمدهای سفید را بر اندامم رواج می‌دهی
به پاس همین دست‌هاست
که تو را
دوست دارم.

 

"شمس لنگرودی"
***
باران صبح ...
باران صبح
نم نم
می بارد
و تو را به یاد می آورد
که نم نم باریدی
و ویران کردی
خانه کهنه را...

 

"محمد شمس لنگرودی"

 

از کتاب: پنجاه و سه ترانه عاشقانه
***
چه می گذرد در دلم
چه می گذرد در دلم
که عطر آهن تفته از کلماتم ریخته است
چه می گذرد در خیالم
که قل قل نور از رگ هایم به گوش می رسد
چه می گذرد در سرم
که جرجر توفانِ بند شده در گلویم می لرزد

سراسر نام ها را گشته ام
و نام تو را پنهان کرده ام
می دانم شبی تاریک در پی است
و من به چراغ نامت محتاجم
توفان هایی سر چهار راه ها ایستاده اند و
انتظار مرا می کشند
و من به زورق نامت محتاجم
آفتاب را به سمت خانه ی تو گیج کرده ام
گل آفتابگردان وان گوگ
حضور تو چون شمعی ته دره کافی است
که مثل پلنگی به دامن زندگی درافتم
قرص ماه حل شده در آسمان

چه می گذرد در کتابم
که درختان بریده بر می خیزند
کاغذ می شوند
تا از تو سخن بگویم

چه می گذرد در سرم
که بر نک پا قدم بر می دارند ببر و خدا
در خیالم.

 

"محمد شمس لنگرودی"

 

از کتاب: پنجاه و سه ترانه عاشقانه
***

واژبلاگ - وبلاگ شاعران...
ما را در سایت واژبلاگ - وبلاگ شاعران دنبال می کنید

برچسب : شعر,شاعر,اشعار,شعرها,شاعران, نویسنده : ابوالقاسم کریمی vazh بازدید : 150 تاريخ : چهارشنبه 11 خرداد 1401 ساعت: 13:36