آرشیو شعر فارسی:بیژن جلالی

ساخت وبلاگ

ای درختان
آن‌گاه که شب می‌شود
کجا می‌روید؟
شاید به دنیای خواب من پناه می‌آورید.
و شاید بر بال‌های فرشته‌ی شب
از خود و از دنیا
دور می‌شوید
و صبح‌گاهان در آغوش خورشید
به جهان نور
بازمی‌گردید.
 
بیژن جلالی


********************

آبی آسمان
و سبزی برگ و درختان
برایم چقدر تازه‌اند
گرچه من و جهان
پیر شده‌ایم
گویا بعد از هفتاد سال
روز اولی است
که آن‌ها را می‌بینم.
 
بیژن جلالی

********************

ما تا حیوانات را می‌دریم
و می‌خوریم
یکدیگر را نیز خواهیم‌خورد.
 
بیژن جلالی


********************

«درخت»

درخت جشنی است
که زمین و آسمان
برپا داشته‌اند.
 
بیژن جلالی


********************

آفتاب دی‌ماه
تا روی تختخواب من
می‌افتد
و من جایی را که روشن کرده‌است
نوازش می‌کنم.
 
بیژن جلالی


********************

شب شد
ولی من هنوز
از شب خویش سخنی نگفته‌ام
و همچنان
روشنی روز را چون کبوتری
بر سینه‌ی خود می‌فشارم.
 
بیژن جلالی


********************

بوته‌ی نسترن
با صدها چشم خوش‌رنگ
مرا تماشا می‌کرد
گوییا می‌گفت
آیا مرا می‌بینی؟
آیا نام مرا می‌دانی؟
و من با شعری که در دلم جوانه می‌زد
به عشق او پاسخ می‌گفتم.
 
بیژن جلالی


********************

خوشبختی
همان خورشید است
یا چند ابر سفید
که در پهنه‌ی آسمان می‌روند.
 
بیژن جلالی


********************

انتهای دنیا
این‌جاست.
و این راه به جایی
نمی‌رسد.
و این خاک
به خاک دیگری نمی‌پیوندد
و این آسمان
با تمام آسمان‌ها
بیگانه است.
انتهای دنیا این‌جاست.
زیرا دل من را
در کنار جویبارها
و در دامن کوه‌هایش
به خاک سپرده‌اند.
 
بیژن جلالی

********************

تا یادگار درختی در ذهن من باقی‌ست،
تا در ماورای چشم‌های بسته‌ام
ستارگان بی‌شمار سوسو می‌زنند،
هرگز تن به ناامیدی نخواهم داد.
زیرا امواج نادانی و شقاوت
مرا به ساحل‌های امید رانده‌اند
و در این ساحل‌هاست
که تن من
چون خاشاکی
بر امواج ابدیت خواهد رقصید.
 
بیژن جلالی


********************

گربه‌هایم خیلی زود
از دست می‌روند
مثل عشق‌هایم
و فقط غمی از آن‌ها
برایم باقی می‌ماند.
 
بیژن جلالی


********************

لوکوموتیو را خاموش کرده‌ام
قطار ایستاده
و من مدت‌هاست منظره‌ی اطراف را تماشا می‌کنم.
 
بیژن جلالی


********************

گربه‌ی نر سفید خالدار
کجاست؟
هیچ‌کجا
چه می‌کند؟
هیچ‌کار
چه می‌خواهد؟
هیچ‌چیز
چگونه است؟
هیچ‌طور
پس گربه‌ی سفید خالدار
چطور شده‌است؟
او مرده است
و هیچ جای او را
گرفته‌است.
 
بیژن جلالی


********************

قلب تو چون سبزه‌زاری‌ست
و قلب تو چون چشمه‌ای‌ست در آن سبزه‌زار.
در این چشمه هزاران گرمی هست
در این سبزه‌زار هزاران امید خوشی‌ست.
قلب تو چون پرنده‌ای‌ست
در این آسمان
و قلب تو چون آسمانی‌ست
که در آن هزاران خیال هست
که در آن هزاران پرنده
و هزاران آواز هست.
من چشم بر این سبزه‌زار آرام دوخته‌ام
و بر گرمی این آسمان تکیه دارم.
 
بیژن جلالی


********************

تا تو بیایی
دستم را به سوی رودی
دراز کردم
که می‌خروشید.
تا تو بیایی
خاک را نگریستم
در سراسر اندوهش
و گریستم.
تا تو بیایی
خورشید را نگریستم
با چشمان باز
و جهانم در سیاهی فرو رفت.
 
بیژن جلالی


********************

واژبلاگ - وبلاگ شاعران...
ما را در سایت واژبلاگ - وبلاگ شاعران دنبال می کنید

برچسب : شعر,شاعر,اشعار,شعرها,شاعران, نویسنده : ابوالقاسم کریمی vazh بازدید : 204 تاريخ : يکشنبه 8 خرداد 1401 ساعت: 14:44