آرشیو شعر فارسی:بیژن جلالی

ساخت وبلاگ


تو با قلب پرمهر خود
به‌سوی من آمدی
ولی من
هدیه‌ای جز ستارگان نداشتم
که نثار قدم‌های تو کنم
و ستارگان برای تو
دور و سرد بودند
و من بیهوده از زیبایی آن‌ها
برای تو سخن گفتم.
 
بیژن جلالی

********************

آفتاب دی‌ماه
تا روی تختخواب من
می‌افتد
و من جایی را که روشن کرده‌است
نوازش می‌کنم.
 
بیژن جلالی


********************

در خیالم شتری خسته و گرسنه
می‌دود
نمی‌دانم از کجا آمده
و به کجا می‌رود.
 
بیژن جلالی


********************

از روز
فقط نور آبی‌رنگی باقی مانده
که آسمان را روشن کرده‌است
درختان مثل هر شب
صف کشیده‌اند
و کلاغ‌ها به سراغ آن‌ها می‌آیند
تاریکی نزدیک می‌شود
و به زودی یک ستاره
جای همه‌چیز را می‌گیرد.
 
بیژن جلالی


********************

هر درختی که در خزان هست
کتابی است؛
هر درختی در بهاران
کتابی است؛
هر درختی در تابستان
کتابی است؛
هر درختی در زمستان
کتابی است؛
از افسانه،
از غزل،
از عشق،
از تنهایی.
 
بیژن جلالی


********************

گربه‌هایم خیلی زود
از دست می‌روند
مثل عشق‌هایم
و فقط غمی از آن‌ها
برایم باقی می‌ماند.
 
بیژن جلالی

********************

پنجه‌های باد پاییزی
در زلف درختان
و صدای ریختن برگ‌های خشک
و سپس سکوت
که از دیدن زمستان می‌گوید.
 
بیژن جلالی


********************

کاش من هم می‌توانستم
مثل گربه‌ام
در تاریکی روی لبه‌ی دیوار
راه بروم.
کاش من هم هنگام برگشتن به خانه
قیافه‌ی اسرارآمیزی داشتم
که از ولگردی‌های شبانه‌ام
حکایت می‌کرد.
 
بیژن جلالی


********************

ای روز
بازآی که مرا بی تو
نه توان بودن است
و نه توان بردن آرزوها.
ای روز با گام خود
جهان را تازه کن
و با نام خود
در روح من بنشین.
ای روز
تو را چون عروسی
عزیز می‌دارم
و چون مادری در آغوش می‌کشم.
ای روز تو خزانه‌ی برگ‌ها
و آسمان درخشانت
را به من می‌دهی
و من خزانه‌ی قلب پر عشق خود را
نثار قدم‌های تو می‌کنم.
 
بیژن جلالی


********************

انتهای دنیا
این‌جاست.
و این راه به جایی
نمی‌رسد.
و این خاک
به خاک دیگری نمی‌پیوندد
و این آسمان
با تمام آسمان‌ها
بیگانه است.
انتهای دنیا این‌جاست.
زیرا دل من را
در کنار جویبارها
و در دامن کوه‌هایش
به خاک سپرده‌اند.
 
بیژن جلالی


********************

بهار آمده‌است
و دست‌های گرم و روشن خود را
بر لبه‌ی پنجره
تکیه داده‌است
تا ما را همراه نسیم
و سبزی درختان
با خود ببرد.
 
بیژن جلالی


********************

چه عظمتی دارد جهان
گرچه گرده‌ی گلی است
که بر پای زنبوری نشسته‌است.
 
بیژن جلالی


********************

هر درختی که در خزان هست
کتابی است؛
هر درختی در بهاران
کتابی است؛
هر درختی در تابستان
کتابی است؛
هر درختی در زمستان
کتابی است؛
از افسانه،
از غزل،
از عشق،
از تنهایی.
 
بیژن جلالی


********************

کاش می‌دانستم
کاش می‌دانستم
کمی از آب دریا را
کمی از شب را
ولی افسوس که هیچ نمی‌دانم.
 
بیژن جلالی


********************

در رقص شاخه‌های درختان،
در آواز مرغی،
در کوشش چند پرنده
در جست‌وجوی روزی،
جهان چه بی‌انتهاست
و در بازی کودکان
و چشم‌هایی که به یکدیگر
مهر می‌ورزند.
ولی جهان چه کوچک و سهمگین است
در سایه‌ی دروغ
در سایه‌ی آز
در سایه‌ی فریب.
 
بیژن جلالی


********************

اگر بعد از هزاران‌هزار سال
جهان سرآید
و از دنیای خلقت
فقط یک گل
برخاستن خورشید را
سلام گوید
مرا کافی‌ست.
زیرا هیاهوی خلقت را
نیز پایانی‌ست.
و از تمام امیدها
در نیم‌روز عدل خداوند
گلی جاودانی خواهد رست
که هر صبح‌گاه
گلبرگ‌های خود را
به‌سوی ابدیت بی‌انتها
باز کند.
 
بیژن جلالی


********************

قلب تو چون سبزه‌زاری‌ست
و قلب تو چون چشمه‌ای‌ست در آن سبزه‌زار.
در این چشمه هزاران گرمی هست
در این سبزه‌زار هزاران امید خوشی‌ست.
قلب تو چون پرنده‌ای‌ست
در این آسمان
و قلب تو چون آسمانی‌ست
که در آن هزاران خیال هست
که در آن هزاران پرنده
و هزاران آواز هست.
من چشم بر این سبزه‌زار آرام دوخته‌ام
و بر گرمی این آسمان تکیه دارم.
 
بیژن جلالی


********************

( به مناسبت پنهان شدن درخت‌های چنار باغ مقابل در پشت ساختمان)

اندوه دیگر ندیدن درخت‌ها
که پشت دیواری پنهانشان کردند.
اندوه از دست دادن دوستانی سبز
باشکوه و مهربان.
اندوه دیگر ندیدن گوشه‌ای از آسمان
که همراهشان بود.
اندوه از دست دادن دوستی آبی
صاف یا ابری.
و فقط با کلمات است که گریه خواهم کرد.
 
بیژن جلالی


********************

دارایی من
خاطره‌ی گندمزار است
و کرت‌های جالیز خیار
و کدو
و قلمستان‌هایی که سطح آن را
بوته‌های پونه پوشانده‌است.
دارایی من
خاطره‌ی رودخانه‌هاست
در سراشیبی‌های دره
و درختان سرسخت و کهنسال.
دارایی من
دارایی موهومی نیست
ولی کسی آن را نمی‌بیند
و کسی آن را نمی‌داند.
 
بیژن جلالی


********************

من برای خودم زمزمه کرده‌ام
ولی همگام بوده‌ام با زمزمه‌ی جویبارها
و زمزمه‌ی باد در برگ‌های درختان
و گاه همراه با موج‌های ساقه‌های گندم در باد
و آن‌گاه که خاموش شدم
زمزمه‌ی جویبارها و زمزمه‌ی باد در برگ‌های درختان
و موج‌های ساقه‌ی گندم در باد
همچنان زمزمه‌ی من خواهد بود.
 
بیژن جلالی


********************

واژبلاگ - وبلاگ شاعران...
ما را در سایت واژبلاگ - وبلاگ شاعران دنبال می کنید

برچسب : شعر,شاعر,اشعار,شعرها,شاعران, نویسنده : ابوالقاسم کریمی vazh بازدید : 181 تاريخ : يکشنبه 8 خرداد 1401 ساعت: 14:45